- ف. دال
- جمعه ۲۲ دی ۹۶
- ۱۲:۱۳
- ۱ نظر
جلوی آینه ایستاده بودم و با حرص جوش روی گونهام رو فشار میدادم... از دریچهی هواکش دستشویی صدای مردی اومد که با تمام وجود داد میزد: دزد! دزد! کمک... در رو باز کردم و به بابا که غرق تصحیح برگههاش بود گفتم: بابا صدارو شنیدین؟ از یه نفر یه چیزی دزدیدن کمک میخواست... سرش رو بالا نیاورد، گفت: امکانش هست چون این وقت شب خیابون خلوته... گفتم: بیچاره... حالا باید چیکار کنه؟ مامان گفت: همون کاری که ما کردیم وقتی از تو ماشین کیفامون رو دزدیدن. برگشتم جلوی آینه و این بار محکمتر جوش قرمز گنده رو فشار دادم. این روزا قرار نیست کسی به کسی رحم کنه.
میگفت قبل از مرگ باید مُرده باشی! میگفت نکنه وقتی مرگ بیاد نباید بترسی... باید آماده باشی! پشتت رو صاف کنی و بگی بریم..
بیکار که میشد دراز میکشید یه گوشه و خودشو میزد به مردن. فکر میکرد اگه با کمر صاف و غرور، جلوی مرگ قد علم کنه مرگ رو شکست میده...
میگفتن یه روز وقتی خودشو زده به مردن واقعی مرده... همه فکر کردن مثل همیشه داره تمرین میکنه ولی اون آخرین تمرین زندگیش برای مردن بود... کسی نگفت چه با غرور مرد. کسی نگفت دمش گرم چه با عزت جون به عزرائیل داد! به جاش تن بیجونش رو انداختن تو یه گودال به اسم قبر و یه تل خاک هم ریختن روش...
پرسید خوبی؟ خوب نبودم... آرزو کردم کاش میشد این خب نبودنهام رو با یه نفر قسمت کنم. نوشتم نه خوب نیستم، خیلی اعصابم داغونه... بعد فکر کردم الان که بخونه میپرسه چرا؟ چی شده؟ و چی باید جواب میدادم وقتی خودمم نمیدونستم چرا؟ یا نمیتونستم حقیقت اینکه چی شده رو بهش بگم... پیامهامو پاک کردم و نوشتم خوبم عزیزم مرسی...
بعضی خوب نبودنها باید واسه همیشه بمونه گوشهی دل خودت.
ما از آن دسته خانوادههای "بیوان" هستیم! یعنی به جای یک وان شیک و زیبا توی حمام، یک تشت زشت قرمز داریم.
بیوان ها معمولا ششصد مدل لوسیون بدن و شامپوی خارجی برای انواع مو و صابون مخصوص پوست چرب و خشک و کرم پس از حمام و چه و چه ندارند. بلکه میشود یک گوشه از حمام کوچکشان، معمولا یک لیف و کیسهی مامان دوز، یک صابون سبز از همان برندی که اسمش را میدانید، و یک شامپوی تخم مرغی یا نهایتا یک شامپوی سدر صحت و یکی دوتا روشور گرد و بیخاصیت پیدا کرد!
شما را نمیدانم اما خب به نظر من دو سوم از خانوادههای بیوان در واقع خانوادههای درجه دو و سه هستند. بنابراین ما نه فقط بیوان بلکه درجهی دو و سه هم هستیم! درجهی دو و سه بودن شاید به اندازهی درجهی یک بودن کیف و کلاس نداشته باشد ولی خب من دارم کم کم یاد میگیریم خجالت هم ندارد. اصلا همین همسایه بغلی ما... از کفشهای کهنهی دم درشان میشود فهمید درجهی دو و سه هستند و لابد خب بیوان هم هستند... نه تنها خجالت هم نمیکشند بلکه با پررویی زنگ در خانهی همسایهی دیگر را میزنند که بیا این لگنت را از جلوی پل بردار...
بیوان ها وقت غم و غصه و ناراحتی نمیتوانند با یک دوش حالشان را خوب کنند، چراکه نمیشود درون تشت قرمز دراز کشید و به بدبختیها فکر کرد. حتی بیوان ها نمیتوانند باکلاس خودکشی کنند. اصلا زدن رگ دست کنار تشت قرمز خیلی کار بیکلاس و غیررمانتیکی ست و نهایتا هیچکس دلش نمیسوزد که بیچاره مرد... همه میگویند اه اه چقدر درجه دو خودکشی کرد!