- ف. دال
- پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶
- ۲۳:۵۹
- ۱ نظر
جلوی آینه ایستاده بودم و با حرص جوش روی گونهام رو فشار میدادم... از دریچهی هواکش دستشویی صدای مردی اومد که با تمام وجود داد میزد: دزد! دزد! کمک... در رو باز کردم و به بابا که غرق تصحیح برگههاش بود گفتم: بابا صدارو شنیدین؟ از یه نفر یه چیزی دزدیدن کمک میخواست... سرش رو بالا نیاورد، گفت: امکانش هست چون این وقت شب خیابون خلوته... گفتم: بیچاره... حالا باید چیکار کنه؟ مامان گفت: همون کاری که ما کردیم وقتی از تو ماشین کیفامون رو دزدیدن. برگشتم جلوی آینه و این بار محکمتر جوش قرمز گنده رو فشار دادم. این روزا قرار نیست کسی به کسی رحم کنه.